حوض یا جوی آب در خانه و باغ که آب آن نمایان باشد، جایی که آب چشمه یا کاریز به روی زمین می آید، سراب، جایی در مسیر رودخانه یا سیلاب که سنگ فرش و بالاتر از سطح رودخانه است
حوض یا جوی آب در خانه و باغ که آب آن نمایان باشد، جایی که آب چشمه یا کاریز به روی زمین می آید، سراب، جایی در مسیر رودخانه یا سیلاب که سنگ فرش و بالاتر از سطح رودخانه است
نامه که در شب نویسند. نامه که نویسند و در شب منتشر سازند. اختفاء و پنهان ماندن نویسنده و نشرکننده را، نوشتۀ بی امضا شبیه به روزنامه در خدمت یا بیان حال کسی که شبها در خانه ها اندازند. (فرهنگ نظام)
نامه که در شب نویسند. نامه که نویسند و در شب منتشر سازند. اختفاء و پنهان ماندن نویسنده و نشرکننده را، نوشتۀ بی امضا شبیه به روزنامه در خدمت یا بیان حال کسی که شبها در خانه ها اندازند. (فرهنگ نظام)
رجوع به غیب نما شود: دلی که غیب نمای است و جام جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد. حافظ. باقی آنچه ضمیر منیر و رأی غیب نمای اقتضا میکند... (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 52). ای امیر عرب ای کآینۀ غیب نمایی بر سر افسر سلطان ازل ظل همایی. طراز یزدی
رجوع به غیب نما شود: دلی که غیب نمای است و جام جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد. حافظ. باقی آنچه ضمیر منیر و رأی غیب نمای اقتضا میکند... (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 52). ای امیر عرب ای کآینۀ غیب نمایی بر سر افسر سلطان ازل ظل همایی. طراز یزدی
شب نماینده. (فرهنگ فارسی معین). که در شب نمایان سازد، آنچه به شب جلوه کند و بدرخشد مانند ساعت و پارچه و تابلو. (فرهنگ فارسی معین). که شب متجلی شود. که در شب نموده شود. که به شب هنگام نشان داده شود. - ساعت شب نما، ساعتی که در تاریکی شب و بی استعانت روشنایی اعداد دوازده گانه منقوش بر صفحۀ آن به چشم آید. ساعت که نقش اعداد دوازده گانه صفحۀ آن از فسفر باشد و بدین سبب در تاریکی شب به دیده درآید و دیده شود. ، برطرف کننده تاریکی. (فرهنگ فارسی معین)
شب نماینده. (فرهنگ فارسی معین). که در شب نمایان سازد، آنچه به شب جلوه کند و بدرخشد مانند ساعت و پارچه و تابلو. (فرهنگ فارسی معین). که شب متجلی شود. که در شب نموده شود. که به شب هنگام نشان داده شود. - ساعت شب نما، ساعتی که در تاریکی شب و بی استعانت روشنایی اعداد دوازده گانه منقوش بر صفحۀ آن به چشم آید. ساعت که نقش اعداد دوازده گانه صفحۀ آن از فسفر باشد و بدین سبب در تاریکی شب به دیده درآید و دیده شود. ، برطرف کننده تاریکی. (فرهنگ فارسی معین)
شب پیما. آنکه در شب راه رود. که شب پیمایی کند، کنایه از شب بیدار. (برهان). شب بیدار و بی خواب. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) : ما به فریاد آمدیم از نالۀ شبهای خویش پرسشی میکن ز رنجوران شب پیمای خویش. کمال خجندی. ، دردمند، یعنی صاحب درد و آزار. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) ، عاشق مهجور و بیقرار. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)
شب پیما. آنکه در شب راه رود. که شب پیمایی کند، کنایه از شب بیدار. (برهان). شب بیدار و بی خواب. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) : ما به فریاد آمدیم از نالۀ شبهای خویش پرسشی میکن ز رنجوران شب پیمای خویش. کمال خجندی. ، دردمند، یعنی صاحب درد و آزار. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) ، عاشق مهجور و بیقرار. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)